پيام
+
[تلگرام]
ستارخان واذرباجان من هيچ وقت گريه نمي کنم چون اگر اشک مي ريختم، آذربايجان شکست ميخورد و اگر آذربايجان شکست بخورد، ايران زمين ميخورد… اما در مشروطه دو بار آن هم در يک روز اشک ريختم.
حدود ماه بود که تحت فشار بوديم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه آمدم بيرون … چشمم به يک زن افتاد با يک بچه در بغلش. ديدم که بچه از بغل مادرش آمد پايين و چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف… علف را از ريشه درآورد و از شدت گرسنگي شروع کرد خاک ريشه ها را خوردن… با خودم گفتم الان مادر بچه به من فحش مي دهد و ميگويد لعنت به ستارخان که ما را به اين روز انداخته… اما مادر کودک آمد طرفش و بچه اش را بغل کرد و گفت: عيبي ندارد فرزندم… خاک مي خوريم اما خاک نمي دهيم… آنجا بود که اشکم درآمد.
کتاب «گلچين خاطرات ستارخان»
مهر زادروز ستارخان است
زمزمه نسيم
97/8/22