شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي ارسالي

mp3 player شوکر
+ [تلگرام] روزنامه الشرق الاوسط: فهوي حسين : روزنامه نگار مصري که گرايش ناسيوناليستي عربي دارد و اتفاقا مشي ضد ايراني هم دارد در يک مقاله مفصل در مقام مقايسه مصر و ايران چنين مينويسد : ما و ايراني ها بيش از سي سال پيش در فضاي بين المللي در يک سطح بوديم . ايراني ها راه مبارزه و مقاومت در برابر ابر قدرتها ، بخصوص آمريکا را انتخاب کردند و ما مسير سازش را برگزيديم . ما هر سال مزد خيانت مان به اعراب را از طرف آمريکا در قالب ميليارد کمک بلاعوض ميگرفتيم و ايراني ها از همان اول فشار سياسي، اقتصادي و تحريم و جنگ داخلي و جنگ نابرابر را تجربه کردند .... امروز ايران از يک قدرت منطقه اي به يک قدرت جهاني تبديل شده که هيچ مشکلي در سطح منطقه و جهان بدون جلب نظر ايران قابل حل نيست. و کانديداهاي رياست جمهوري آمريکا بار هر کدام عبارت ايران را در مناظره تلوزيوني خود بکار ميبرند. گويي حريفي جز ايران در سطح جهان ندارند ... و ديگر اينکه ايراني ها در تمام علوم استراتژيک، از هسته اي تا فضايي و تا نانو و شبيه سازي و پزشکي و .. جز ده کشور برتر جهان ميباشند و در صنايع موشکي چهارمين قدرت دنيا و از نظر دقت و سرعت موشکهايش شايد اولين کشور دنياست. و در منطقه جزيره امن و ثبات است و ما عليرغم حمايت آمريکا و اخذ کمک هاي ساليانه دغدغه تهيه يک وعده قرص نان براي اکثر مردم مان داريم و .....!!!؟؟؟ وقتي در مملکتي رهبر درست وحسابي نباشد، خب! وضعيت ميشود مصر" وقتي در جامعه اي وحدت نباشد ميشود عراق وقتي در کشوري فرمانده ي استواري نداشته باشد ميشود پاکستان وقتي درکشوري به ظاهر مسلمان رهبر و رئيس آن مملکت، خود فروخته به شرق وغرب باشد ميشود ترکيه" اما وقتي در کشوري شيعه ، رهبر باج به زمين و زمان ندهد، با همه ي فشارها ، سليقه ها ، تندرو ، کندرو ، جنگ ساله ، سال تحريم سياسي و اقتصادي، جايي براي نفس کشيدن دشمن باقي نمي ماند. خوب آن وقت مي شود ايران، در ميان حصاري از آتش جنگ هاي منطقه که گرگهاي زخمي پشت مرزهايشان بي قرار زوزه مي کشند ... کسي جرات ندارد به خاکشان چپ نگاه کند ...‌ حتي مگس هايشان( پهبادها ). منبع: روزنامه الشرق‌ الاوسط.
Mi amor
98/3/3

kanon .hadis

+ [تلگرام] ادعاي خدايي مي گويند ابليس، زماني نزد فرعون آمد در حاليکه فرعون خوشه اي انگور در دست داشت و مي خورد. ابليس به او گفت: هيچکس مي تواندکه اين خوشهء انگور را به مرواريد خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت:نه. ابليس با جادوگري و سحر، آن خوشهء انگور را به دانه هاي مرواريد خوشاب تبديل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: آفرين بر تو که استاد و ماهري. ابليس سيلي اي بر گردن او زد و گفت: مرا با اين استادي به بندگي قبول نکردند، تو با اين حماقت چگونه دعوي خدايي مي کني
freand
97/11/15

kanon .hadis

+ [تلگرام] #داستان_شب يکي از پادشاهان به بيماري هولناکي که نام نبردن آن بيماري بهتر از نام بردنش است، گرفتار گرديد. گروه حکيمان و پزشکان يونان به اتفاق رأي گفتند : چنين بيماري، دوا و درماني ندارد مگر اينکه زهره (کيسه صفرا) يک انسان داراي چنين و چنان صفتي را بياورند. پادشاه به مأمورانش فرمان داد تا به جستجوي مردي که داراي آن اوصاف و نشانه ها مي باشد ، بپردازند و او را نزدش بياورند. مأموران به جستجو پرداختند ، تا اينکه پسري (نوجوان) با را همان مشخصات و نشانه ها که حکيمان گفته بودند ، يافتند و نزد شاه آوردند. شاه پدر و مادر آن نوجوان را طلبيد و ماجرا را به آنها گفت و انعام و پول زيادي به آنها داد و آنها به کشته شدن پسرشان راضي شدند. قاضي وقت نيز فتوا داد که: ريختن خون يک نفر از ملت به خاطر حفظ سلامتي شاه جايز است. جلاد آماده شد که آن نوجوان را بکشد و زهره او را براي درمان شاه، از بدنش درآورد. آن نوجوان در اين حالت، لبخندي زد و سر به سوي آسمان بلند نمود. شاه از او پرسيد: در اين حالت مرگ، چرا خنديدي؟ اينجا جاي خنده نيست. نوجوان جواب داد : در چنين وقتي، پدر و مادر ناز فرزند را مي گيرند و به حمايت از فرزند بر مي خيزند و نزد قاضي رفته و از او براي نجات فرزند استمداد مي کنند و از پيشگاه شاه دادخواهي مي نمايند ، ولي اکنون در مورد من ، پدر و مادر به خاطر ثروت ناچيز دنيا ، به کشته شدنم رضايت داده اند و قاضي به کشتنم فتوا داده و شاه مصلحت خود را بر هلاکت من مقدم مي دارد. کسي را جز خدا نداشتم که به من پناه دهد، از اين رو به او پناهنده شدم. سخنان نوجوان، پادشاه را منقلب کرد و دلش به حال نوجوان سوخت و اشکش جاري شد و گفت : هلاکت من از ريختن خون بي گناهي مقدمتر و بهتر است. سر و چشم نوجوان را بوسيد و او را در آغوش گرفت و به او نعمت بسيار بخشيد و سپس آزادش کرد. لذا در آخر همان هفته شفا يافت .(و به پاداش احسانش رسيد.) همچنان در فکر آن بيتم که گفت پيل باني بر لب درياي نيل زير پايت گر بداني حال مور همچو حال توست زير پاي پيل گلستان سعدي

kanon .hadis

+ [تلگرام] يه زن وشوهر که بيست ساله با هم ازدواج کردن تصميم گرفتن که تابستون رو کنار دريا بگذرنونن و به همون هتلي برن که بيست سال پيش ماه عسلشونو اونجا گذروندن ولي خانومه مشغله کاري داشت و بهمين دليل توافق کردن که شوهره زودتر تنهايي بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه.... مرده وقتي وارد اتاق هتل شد ديد يه کامپيوتر اونجاست که به اينترنت هم وصله. پس تصميم گرفت که يه ايميل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه.بعد از نوشتن متن ، تو نوشتن حروف آدرس ايميل زنش نا غافل يه اشتباه جزيي کرد و همين اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص ديگه اي بره که از بد حادثه بيوه اي بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود.... خلاصه بيوه هه کامپيوترو که روشن ميکنه و ميره سراغ ايميلش تا پيامهاي تسليت رو چک کنه بحالت غش روي زمين ميوفته. همزمان پسرش از راه ميرسه وسعي ميکنه مادرشو به هوش بياره يه هو چشمش به کامپيوتر ميوفته و پيامو ميبينه که اينطوري نوشته: همسر عزيزم....بسلامت رسيدم. و شايد از اينکه از طريق اينترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشي چرا که اينجا هم به اينترنت وصل شده و هر کسي ميتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه. من الآن يه ساعتي ميشه که رسيدم و مطمئن شدم که همه چي رو آماده کردن و دو روز ديگه منتظر رسيدنت به اينجا هستم..... خيلي مشتاق ديدارتم و اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من سريع رخ بده. راستي!نيازي به آوردن لباسهاي ضخيم نيست چون اينجا جهنمه و هوا خيلي گرمه

kanon .hadis

+ [تلگرام] ما با اين بخاري کاپشن ها سوزونديم
و چادرها....:)
+ [تلگرام] تصاوير پايين تمام سلاح هاي قابل حمل جنگ جهاني دوم هستند که باعث مرگ ميليون ها نفر شدند؛ و تصوير بالا سلاح گرمي به نام سيگار است که طبق تحقيقات از هر دو جنگ جهاني بيشتر آدم کشته... سيگار نکشيد

kanon .hadis

+ [تلگرام] مردي در حال مرگ بود، وقتيکه متوجه مرگش شد، خدا را با جعبه اي در دست ديد؛ خدا: وقت رفتنه! مرد: به اين زودي؟ من نقشه هاي زيادي داشتم خدا: متاسفم، ولي وقت رفتنه مرد: در جعبه ات چي داريد؟ خدا: متعلقات تو را ! مرد: متعلقات من؟ يعني همه چيزهاي من؛ لباسهام، پولهايم و...؟ خدا: آنها ديگر مال تو نيستند، آنها متعلق به زمين هستند! مرد: خاطراتم چي؟ خدا: آنها متعلق به زمان هستند. مرد: خانواده و دوستانم؟ خدا: نه، آنها موقتي بودند. مرد: زن و بچه هايم؟ خدا: آنها متعلق به قلبت بود. مرد: پس وسايل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا :نه، آن متعلق به گرد و غبار هستند. مرد: پس مطمئنا روحم است؟ خدا: اشتباه مي کني، روح تو متعلق به من است. مرد با اشک در چشمهايش و با ترس زياد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد؛ جعبه خالي بود! مرد دل شکسته گفت: من هرگز چيزي نداشتم؟ خدا : درسته، تو مالک هيچ چيز نبودي! مرد: پس من چي داشتم؟ خدا: لحظات زندگي مال تو بود. هر لحظه که زندگي کردي مال تو بود. زندگي فقط لحظه ها هستند. قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش. آنچه از سر گذشت، شد سر گذشت حيف، بي دقت گذشت، اما گذشت تا که خواستيم يک دو روزي فکر کنيم، بر در خانه نوشتند: "در گذشت"

kanon .hadis

+ [تلگرام] از پله هاي سن بالا آمد، جايزه ي قلم طلايي ونيز را از هيئت داوران تحويل گرفت و براي سخنراني پشت جايگاه ايستاد. کاملا ميدانست که قرار است چه جملاتي را به زبان بياورد. کلمه به کلمه ي جملاتش را بارها با خودش تکرار کرده بود. گفت:«يه روز معلممون بهم گفت هدف اون چيزيه که اگه تلاش کني بهش ميرسي. آرزو اونه که اگه علاوه بر تلاش، کمي خوش شانس هم باشي بهش ميرسي. ولي روياها ساخته شدن واسه نرسيدن.» مکث کرد و دوباره ادامه داد:«بين تموم روزهاي هفته هميشه جمعه هارو بيشتر دوست داشتم. جمعه ها پدرم استراحت ميکرد، سر کار نميرفت. من کمتر عذاب وجدان سربار بودن داشتم. تو تموم اون روزايي که بابا هنوز آفتاب طلوع نکرده از خونه ميزد بيرون، فقط يه رويا داشتم. اينکه يه روز از در خونه بيام تو، تو صورتش زل بزنم و بگم: ديگه کار نکن،من به اندازه ي هممون پول در ميارم، به اندازه ي خودم، مامان و تو. ديگه نيازي نيست بري سر کار. ديگه ميتوني صبح ها تا هروقت دلت ميخواد بخوابي» بغضش را قورت داد و ادامه داد:«حق با معلممون بود. من تو همه ي اين سالها تموم تلاشم رو کردم که ثابت کنم حق با اون نيست، اما نشد. روياها انگار واقعا ساخته شده بودن واسه نرسيدن. پدرم هيچ وقت زير دِين کسي نرفت. زير دِين منم نرفت. خيلي زودتر ازاينکه اون روز برسه، خوابيد. اينبار اما براي هميشه.» بعد سرش را دور تا دور سالن چرخاند و گفت:«ميدونم که اينجايي، ميدونم که صدامو ميشنوي. پولي که با بردن اين جايزه بهم ميرسه، از قيمت تموم ميوه ها و غذاهايي که نخورديم، از تموم قسط هاي ماشين و خونه، از هزينه ي تموم سفرهايي که با هم نرفتيم، بيشتره. اما نميتونه منو به رويام برسونه. نه اين، و نه حتي بيشتر از اين. نويسنده خوبي شدن هدف من بود، بردن اين جايزه آرزوي من، اما رويام هنوزم همون روياي بچگي هامه». بعد پله هاي سن را به آرامي پايين آمد و از سالن خارج شد. #محمدرضا_جعفري
فوق العاده بود و مفيد به خصوص براي يک مشاور تحصيلي... مممنون

kanon .hadis

+ [تلگرام] ستارخان واذرباجان من هيچ وقت گريه نمي کنم چون اگر اشک مي ريختم، آذربايجان شکست مي‌خورد و اگر آذربايجان شکست بخورد، ايران زمين مي‌خورد… اما در مشروطه دو بار آن هم در يک روز اشک ريختم. حدود ماه بود که تحت فشار بوديم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه آمدم بيرون … چشمم به يک زن افتاد با يک بچه در بغلش. ديدم که بچه از بغل مادرش آمد پايين و چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف… علف را از ريشه درآورد و از شدت گرسنگي شروع کرد خاک ريشه ها را خوردن… با خودم گفتم الان مادر بچه به من فحش مي دهد و ميگويد لعنت به ستارخان که ما را به اين روز انداخته… اما مادر کودک آمد طرفش و بچه اش را بغل کرد و گفت: عيبي ندارد فرزندم… خاک مي خوريم اما خاک نمي دهيم… آنجا بود که اشکم درآمد. کتاب «گلچين خاطرات ستارخان» مهر زادروز ستارخان است
ساعت دماسنج
kanon .hadis
رتبه 0
0 برگزیده
19 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
kanon .hadis عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top